تجربه قیلی بیشتر در مورد تغییراتی که در مورد نحوه فعالیت انجام دادیم بود.
سال ۹۱ شروع شد . سالی که ناامیدی توش زیاد به چشم دیده میشد . روزهای اول سال گذشت . من و دامون یعنی شریکم به دلایلی همچون بی پولی , نبود برنامه برای آینده و انواع و اقسام بدهی ها شروع به مقصر قلمداد کردن هم کرده بودیم . اون میگفت تو اون روز اینکارو کردی , من می گفتم تو هم اینکارو کرده بودی که من اینکار کرده بودم و همین طور ادامه داشت این بچه بازیها . در واقع بچه بازی نبود . وقتی کم میاریم بچه میشیم.
تقریبا اردیبهشت ماه اینا بود که تونستیم یه بازاریاب خوب از اون یکی شرکت کش بریم . والله هرچی آگهی میدادیم هیچ چی پیدا نمیشد رفتیم بازاریاب رو بازاریابی کردیم آوردیم شرکت خودمون.
ماههای اول اونم همچین توفیقی نداشت . تصمیم بر این شد که بر روی ایده ها کار کنیم . من داشتم روی وبسایت عروسکده با بهنام کار میکردم و دامون هم تصمیم بر این شد بر روی ایده ای به نظر عالی میومد کار کنه . ما پول تزریق کنیم به شرکت اونم بتونه کارسازی کنه .
عروسکده تحویل داده شد بعد ما هم اومدیم با دامون تو این ایده کار کردیم . این دفعه تصمیم گرفتیم یه شریک تجاری واسه خودمون پیدا کنیم . با یه نفر که به گفته خودش ارتباطات خوبی داشت قراردادی امضا کردیم و قرار شد اون قسمت فروش محصول و بازاریابی اون رو پیگیری کنه .
این ایده یکمی مواد فیزیکی هم میخواست یکی از اون مواد فیزیکی چاپ بارکد به صورت گسترده بود , ایده خیلی ناب به نظرمون میومد چون میتونست جلوی همه تقلب هارو بگیره و باز هم برای اینکه بتونیم مشتری و پارتنر های چاپ بارکد پیدا کنیم راهی تهران شدیم .
با دو سه تا مشتری همچون ایران خودرو و کارخانه تولید روغن سپاهان و چند تای دیگه وارد مذاکره شدیم . بعد تو این زمان ها بود که دامون یهو زنگ زد گفت تلویزیون رو روشن کن .
منم سریع پریدم جلوی تلویزیون دیدم : به به اینبار هم به سرزمین گا باید بریم.
آخه چرا ؟ سپاه اومده بود با طرح شبنم و خیلی ضعیفتر از سیستم ما, به همه دستور داده بودن که فقط از اون بخرن و ماهم یه چندتا نیمچه تلاشی کردیم و با این حرف مواجه شدیم که از بالا دستور اومده . این ایده هم رفت جز کارهایی که خیلی دوسش داشتیم و موفق نشدیم.
ما که کم نمیاریم گفتیم شاید ما اصول استارتآپ و ایده دادن و تولید اون رو بلد نیستیم بیایم با کسی که بلد هست کار کنیم . خودمون یه ده بیستایی ایده داشتیم . نشستیم و خوبهاشو پیدا کردیم . دامون که اون زمانها دیگه نمیومد و دیگه تسلیم شده بود . یاشار ,سهند , شاهین و بهنام کسایی بودند که اون زمان ها همرام بودند . زنگ زدیم به اسد صفری که پاشو بیا که میخوایم کار حرفه ای بکنیم.
اسد اومد یه چند روزی کلنجار رفتیم که باید چیکار کنیم. بعد یه حرفهایی زد که خیلی خوب بودند . از جمله برندینگ و این حرفها . قشنگ فهمیدیم که چقدر اشتباه کردیم تو اون موقع .
آخرش تو یه ایده به تفاهم رسیدیم . تیم تشکیل شد . بعد حسین بقایی رو به تیم اضافه کردیم . حالا میخوایم اصولی بریم . اسد جان هم شد اسکرام مستر و اسکرام رو به ما یاد داد و اومدن حسین هم باعث شد خود من خیلی تو برنامه نویسی پیشرفت کنم .
یه سری عکس هم از اون روزها اسد زحمتشو کشیده بود و تو اینستاگرامش منتشر میکرد اونارم میزارم براتون که فقط از اون موقع این عکس ها مونده.
عجب روزهایی بود, اسم تیممون Elephant بود . و این تیم هم ترکیبی از دوست ها بود و این هم تمام شد و و اصلا نمیدونم که چی شد که اون ایده رو ادامه ندادیم . بعد ها هم سعی کردیم دوره اسکرام رو تو تبریز برگزار کنیم که اونم نشد . همه جا نامه نگاری , جلسه خصوصی و توضیحات که هیچ تاثیری نداشت . بعد همون افراد رفتن تو دوره اسکرام اسد که تو تهران برگزار میشد شرکت کردند . 😐
بعد از اون تیم اینقدر فشار بدهی ها رو من و دامون زیاد شده بود که دیگه توان اینکه این کار رو با خیال آسوده ببریم جلو نداشتیم و اوضاع و احوال نشانگر از این بود که این همکاری کاری جوابگو نیست و جدا شدن تنها راه حل ماست.
خب حالا چه جوری جدا شیم ؟
اون میگفت تو بردار همش مال تو منم میگفتم تو بردار . چون چیزی به جز بدهی وجود نداشت. بعد تصمیم بر این شد که شرکت رو کلا جمع کنیم و نخود نخود هرکه رود خانه خود بشه . من با بهنام و شاهین این مسیله رو مطرح کردم و دو سه روزی با هم نشستیم و تصمیم گرفتیم شرکت رو ما برداریم . وام دامون رو تسویه کردیم . و ما بودیم و در حدود ۲۵ میلیون بدهی .
از اون تصمیم ها و لارج بازیهای من بود که تمام وام اقتاد رو سر من و بهنام و شاهین .
اولین تصمیمون تغییر مکان و رفتن به یه جای ارزون بود که اون خوب بود. تصمیم بعدی گسترش بازاریابی و فروش بهتر پنل بود که اونم تا یه جایی جواب داد ولی شاهین هم همون ماههای اول دید وضعیت خیلی خرابه و خودش رو کنار کشید .
من موندم و بهنام , سال ۹۱ هم دو سه تا پروژه طراحی سایت گرفتیم و رو فروش پنل تمرکز کردیم ولی اینام جوابگوی بدهی ها نبود .اواخر سال تصمیم بر این شد که بریم یه جای دیگه هم کار کنیم . شاید از اونجا پول بدست آوردیم و تونیستیم بدهی هارو جلوشو بگیریم و دو تا بازاریاب تلفنی داشتیم اونا هم بازاریابی کنند و خودمون هم عصرها روی ایده های خودمون کار کنیم . ولی آخر سال واسه عیدی بازاریابامون قرض گرفتیم و عیدی اونارو دادیم . 🙁
سال ۹۱ هم اینجوری تموم شد . ادامه تو پست بعد .
و اما نتایج اخلاقی :
در انتخاب شریک مهمترین گزینه اینه که شرایط و هدف های هر طرف یکی باشه .
منظور از شرایط اینه که هر طرف بتونید به اندازه هم رو شراکتتون وقت بزارید . به اندازه هم ریسک کنید و خیلی چیزهای دیگه .
تیم حرفهای بسازید .
بهترین اتفاق من بودن در تیم Elephant بود . اگه سود مالی زیادی نداشت ولی سود معنویش خیلی زیادتر یود.
دوست شما میتواند شریک شما باشد ؟
بهنام و شاهین دوستهای دانشگاه من بودند و تونستیم شریکهای خوبی باشیم , چون حرف همو میفهمیدیم . ولی مخالف اون هم میشد اتفاق بیفته .
در ابتدای شراکت همه دخل و خرج ها را مشخص نمایید.
اتفاقی که موقع جدا شدن با دامون برا من افتاد این بود که معلوم نبود چی کارا کردیم . پس یکی باید فردین بازی در میاورد .
تیم باشید نه گروه .
فرق تیم و گروه اینه که همه تو تیم یک شکل (از لحاظ شرایط و هدف و روحیه , وگرنه باید اواع تخصصها باشه که تیم تشکیل بشه.) هستند یعنی اینقدر تیم شدند که میفهمند که برد تیم ,برد اونها هست و باخت تیم , باخت اونها . وقتی اینقدر بهم نزدیک شدید که ژل شدید اون وقت موفق میشید .
همه چیز رو نباید خودتون تجربه کنید .
گوزل یازمئسان امیر جان، بو گوزل تجروبه اوخوجولارادا چوخلو تجروبه لر قازاندئرا بولر.
سنه باشارئلار، اینشاللاح
خیلی مفید واقع شد ممنون امیر جان
همه می گفتن شروع کار جدید سخته، امیرجان سخت نیست خیلی خیلی سخته و از اونی که فکر میکردم چند برابر سختره!!!!
مسئله بعدی اینه که وقتی یه کاری رو می خوای شروع کنی همه بهت میگن که تو کار جدید باید صبر داشته باشی(یه مدت باید از جیب خودت خرج کنی) این یه مدت کی تموم میشه خدا میدونه!!!! ولی من هنوز امیدوارم!!! یه روز تموم میشه!!!
سلام
خیلی عالی که دارید تجربه تونو می نویسید .
لطفاٌ ادامه بدید
تجربیات گران بها