وقتی اولین بار Artifact را به دست میآوری، تصویری نمایان میشود از آلفانیون، شیطان-سلاطینِ حوزه نظم، که همچون شبکهای از کرههاست که با خطوط نورانی به هم متصلاند. آلفانیون تو را تشویق میکند که از Artifact استفاده کنی برای تحمیل نظم کیهانی، قانونی در بنیادینترین سطح. او چشماندازهایی از خشنترین و سادیستترین جنایات تاریخ، از جنگهایی که بر اثر عدم توانایی ملتها برای همزیستی در صلح پدید آمدهاند، به تو نشان میدهد و میگوید همهی آنها قابل پیشگیری هستند. او رؤیاهایی از شهرهای کاملاً تمیز با خیابانهای پهن و شفاف نشان میدهد؛ جایی که هر کس دقیقاً میزان درآمد بهینهاش را دارد و حملونقل عمومی تا ثانیه دقیق است. و میگوید: این همه قابل حصول است.
اما اگر حتی برای یک لحظه در پذیرفتن پیشنهاد آلفانیون تردید کنی، تصویری از کتهغفزکسای، شیطانشاه حوزه آشوب، در برابر چشمانت ظاهر میشود؛ شبیه ابر چندرنگی که پیوسته در حال تغییر است. از تو میخواهد از Artifact استفاده کنی برای ترویج آشوب کیهانی، اصیلترین اصول آزادی. آثار نظم را دروغی میداند، دیستوپیایی که به قیمت ارزانی آزادی انسانی واقعی خریداری شده است. او چشماندازهایی از جنگلهای اولیه نشان میدهد، جایی که هیچ دو گل شبیه هم نیستند، هر چمنزار رمز و رازی تازه دارد، مردمی که برای ماجراجویی جدید بهطور وحشیانه میدوند. و میگوید: این همه میتواند از آنِ تو باشد.
در زمان سنجش این دو پیشنهاد، تصویری از زاماباماز، شیطانفرعون حوزه تعادل، ظاهر میشود؛ به شکل مردی و زنی که به هم پیوستهاند. او میگوید نه نظم مطلق و نه آشوب مطلق ریشهی شکوفایی انسانیاند، بلکه توانایی ایجاد تعادل صحیح میان آن دو است. او میگوید زندگی فضیلتمندانه در حد اعتدال میان آزادی مطلق وحشی و دنیایی از فرامین خشک است. آن دو را قطبهای جهان میداند و میگوید درستکاری در فضای ایجادشده توسط تعاملشان وجود دارد. از تو میخواهد Artifact و قدرت آن را اختصاص دهی به حوزه تعادل تا همه مردم بهتر بتوانند تعامل نظم و آشوب را در زندگی خود مدیریت کنند.
این پیشنهاد تا حدی به نظرت منطقی خواهد رسید، اما ناگهان تصویری از ایییییی… (IYYYYYYY…) شیطانرجا حوزه افراط ظاهر میشود؛ مانند نوری بنفش خیرهکننده. او میگوید نظم و آشوب هر دو تصاویر منسجمی از جهان ارائه میدهند، اما بهخاطر خدا، یکیشان را انتخاب کن — بهجای آنکه به فردی بیطرف و بیتعهد تبدیل شوی که به هیچچیز التزام نشان نمیدهد. میگوید سفید ناب یا سیاه مطلق، هر دو خالصتر و جذابتر از خاکستری بیپایان بیمعنا هستند. میخواهد که Artifact را به هر کسی — هر کسی جز زاماباماز — بدهی.
همزمان با اینکه فکر میکنی قضیه را کامل دریافتهای، تصویر ملوکساو۷دبلیو (MLOXO7W)، شیطانکایزر حوزه متا-تعادل ظاهر میشود؛ چهرهای پیچخورده به شکل نوار موبیوس. میگوید گاهی خوب است تعادل را جستجو کنی، گاهی افراط لازم است. زندگی خوب یعنی زمانی افراط وقتی لازم است، و زمانی تعادل وقتی تعادل لازم است. یادآوری میکند که گاهی تو دونده دو سرعت هستی، گاهی طنابباز در المپیاد زندگی، و تعهد دایمی به احتیاط یا تعصب دائمی، باعث فقیر کردن خودت میشود. از تو میخواهد Artifact را وقف تعادل بین تعادل و عدم تعادل کنی، به صورت متعادل.
وقتی این برایت قابل قبول به نظر برسد، تصویری از K!!!111ELEVEN، شیطانشوگون حوزه متا-افراط، ظاهر میشود؛ مانند شیپور توریتچلی با چشم و دهان. او میگوید جدی باش، یک طرف را انتخاب کن. همهی این بحثهای پیچیده درباره تعادل میان تعادل و افراط فقط لایهای فکری است تا از داشتن ارزشهای واقعی اجتناب کنی؛ حقهای تا احساس کنی باهوشی و برتر، چون به هیچچیز باور نداری، حتی تعادل را هم رد میکنی. او میخواهد همین حالا چیزی را انتخاب کنی، وگرنه در یک بازگشت بیپایان به گزینههای بیشتر گرفتار خواهی شد.
همینکه بپذیری این حرف منطقی است، تصویری از ایلو (ILO)، شیطانصدر اعظم حوزه متا-تعادل افراطی، ظاهر میشود؛ مانند چالهای عمیق در فضا که پایانش را نمیتوانی ببینی. او اشاره میکند که آری، یک بازگشت بیپایان از سطوح بیشتر وجود دارد. اما عمل کردن برای اجتناب از آن سطوح در واقع به معنای پیوستن ناآگاهانه به اصل افراط بر ضد تعادل است. چون اگر در ابتدا به جای انتظار برای تعادل، آشوب یا نظم را انتخاب میکردی، ناخواسته اصل افراط را بر تعادل ترجیح داده بودی. و اگر تصمیمت بین افراط یا تعادل بود، تو قبلاً اصل متا-افراط را بر متا-تعادل ترجیح دادهای قبل از آن که حتی وجودشان را بشناسی. بنابراین انتخاب در هر سطح از سلسلهمراتب، در حقیقت برابر با انتخاب افراط در همه سطوح بالاتر است. وقتی چنین دیده شود، سلسلهمراتب به آشوب، نظم، تعادل سطح اول، تعادل سطح دوم، تعادل سطح سوم و… فرو میریزد. او چشماندازی جدید و بهتر پیشنهاد میدهد: تعادل بینهایت، نقطهای نظری در بالاترین سلسلهمراتب که در آن تصمیم میگیری همه سطوح قبلی را متعادل کنی.
اما درست زمانی که شروع به بررسی این میکنی، تصویری از پاهاناپ (PAHANUP)، شیطانتائیشخ حوزه متا-تعادل متعادل، ظاهر میشود؛ مانند سوراخی در فضا به عمق دقیقاً سه اینچ. او میگوید رفتن به طول بینهایت برای تضمین تعادل کامل در بینهایت سطوح، در واقع کمی بیشازحد محتاطانه است. انتخاب آشوب یا نظم بهصورت مطلق کافی نیست، اما دادن یک مسئله غیرقابل حل با تعداد بیپایان سطوح متا، هم بیشازحد دقیق است. او پیشنهاد میکند در تعداد سطحهایی که به دنبال تعادل هستی نیز تعادل برقرار کنی.
این تا زمانی برایت معقول خواهد رسید تا ناگهان تصویری آتشین از ایفنی (IFNI)، شیطاندبیرکل حوزه متا-افراط آشفته، ظاهر شود؛ شبیه نویز ثابت. او اشاره میکند که حالا بازگشت بیپایانی جدید، دشوارتر از قبل ایجاد شده — یعنی باید محاسبه کنی که چه مدت برای این سطوح صرف کنی. او قضیهاش را اینگونه بیان میکند: فرض کن میخواهی میزان صحیح تعادل را در جهان محاسبه کنی؛ این را محاسبه A بنامیم. باید محاسبه کنی چه مدت باید برای این محاسبه A وقت بگذاری قبل از تسلیم شدن — این را محاسبه B بنامیم. اما باید محاسبه کنی چه مدت برای محاسبه B وقت بگذاری قبل از تسلیم شدن — این C نام دارد. مشخصاً هیچکدام از این محاسبات را نمیتوانی کامل کنی. بنابراین برای اجتناب از اینکه تمام زندگیت را در یک بازگشت بیپایان محاسبه بگذرانی، باید همین حالا سکهای بیندازی و با آن تصمیم بگیری: آشوب یا نظم، بدون برگشت.
اما هنگام برداشتن سکه، تصویری از گوساگول (GOSAGUL)، شیطاندریاسالار حوزه متا-تعادل مرتبافراطی برقآسا، پدیدار میشود؛ مانند مکعبی با وجههای سیاه و سفید چشمکزن. او خطاب تو سخنرانی میدهد که چقدر عجیب است وقتی با مهمترین تصمیم تاریخ جهان مواجهی، تصمیم میگیری سکه بیندازی. مطمئناً اگر استدلال ایفنی درست است، تو میتوانی بهتر از این عمل کنی! مثلا میتوانی تعداد مشخصی سطوح محدود، مثلاً سه سطح را انتخاب کنی، سپس تعادل در آن سه سطح را جستجو کنی، بعد بایستی. این دقیقاً بهتر از طرح ایفنی برای انتخاب کاملاً تصادفی است.
اما این نصیحت خردمندانه ناگهان با حضور مگاهاها (MEGAHAHA)، شیطانپاپ حوزه متاتعادل مرتبافراطی، از هم میپاشد؛ که شبیه الگویی از سیاه و سفید است که بین خط، مربع، مکعب و ابرمکعب چرخه میزند. او میگوید اگر در حرفهایی مانند «چقدر عجیب است وقتی با مهمترین تصمیم تاریخ جهان مواجهی …» قبول میکنی، باید بپذیری که وقتی با مهمترین تصمیم تاریخ جهان مواجه شدی، تصمیمگیری درباره تعداد سطوح تصمیم را به یک شیطان ناشناس سپردی، بر چه منطقی تصمیمگیری تصادفی را رد میکنی ولی تصمیمگیری راجعبه تعداد سطوح را تصادفی میپذیری؟ هر میزان تعادل در متاتعادل افراطی صرفاً سقف اختیاری است؛ یا باید کاملاً تصادفی عمل کنی، یا تمام دشواری مسئله را بپذیری.
در اینجا به یاد میآوری که Artifact نفرینشده است و شیاطین شر هستند. با آخرین تلاش اراده، فریاد میزنی:
«من تعادل را انتخاب میکنم! فقط تعادل نرمال! تعادل سطح اول! همین!»
و Artifact را به زمین میاندازی، که در هزار قطعه شکسته میشود و صدای سلسلهمراتبی شیاطین ناگهان قطع میشود.
و برای هزار سال آینده، قهرمانان غر میزنند:
«چرا دقیقاً دنبال تعادل در جهان هستیم؟ این نوعی احمقانه نیست؟ آیا دنبال چیز خوب بیشتر نمیگردیم و چیز بد کمتر؟ بهنظر نمیرسد واقعاً دنبال تعادل باشیم.»
و تو برایشان داستان را تعریف میکنی: چگونه زمانی Artifact که فرمانروای جهان بود را پیدا کردی، و از تصمیمگیری بیشتر از حدود سه دقیقه دربارهی اینکه برای چه استفادهش کنی خودداری کردی، چون این کار خستهکننده میشد.
متن اصلی در بلاگ slatestarcodex با عنوان In The Balance
خلاصه داستان «In The Balance»
داستان با لحظهای آغاز میشود که شما یک شیء اسرارآمیز به نام Artifact را به دست میآورید و چندین تصویر (ویژن) متفاوت و نمادین پیش چشمتان ظاهر میشود:
- آلفانیون، شیطان نظم:
تصویری از نظم و قانون کیهانی که با یک جهان پاک، شهرهای تمیز و عدالت کامل همراه است. او به شما میگوید اگر از Artifact استفاده کنید، میتوانید نظم را در جهان برقرار کنید و جلوی جنگها و جنایتها را بگیرید. - کتهغفزکسای، شیطان آشوب:
تصویری از آزادی و هرجومرج که در آن هیچ چیز ثابت نیست و مردم در جستجوی ماجراجویی و تنوع بینهایتاند. او میگوید نظم دروغی است که آزادی واقعی را میکشد. - زاماباماز، شیطان تعادل:
مرد و زن به هم پیوستهای که میگوید نه نظم مطلق، نه آشوب مطلق، بلکه تعادل میان این دو است که به زندگی معنا میدهد. - شیطانهای دیگر حوزههای پیچیدهتر:
سپس به تدریج ویژنهایی از افراط، متا-تعادل، متا-افراط، و سطوح بالاتر میآید که همه نشان میدهند ما در فکر کردن درباره تعادل و انتخابها به سطحهای بالاتر و پیچیدهتری میرویم. در نهایت پیشنهاد میشود که باید انتخاب کنیم و از تحلیل بیپایان دست برداریم. - پایان داستان:
شما با صدای بلند اعلام میکنید: «تعادل را انتخاب میکنم!» و Artifact را میشکنید. صدای همهی این شیاطین ناگهان قطع میشود و شما آمادهاید که زندگی را به جای فکر کردن بیپایان، با عمل و تصمیمگیری تجربه کنید.
شیطان | نمایندهی چه چیزی است؟ | چه میگوید؟ |
---|---|---|
آلفانیون | نظم مطلق | باید دنیا را منظم و قابل پیشبینی کرد |
کتهغفزکسای | بینظمی مطلق | آزادی کامل، هرجومرج، بدون هیچ ساختاری |
زاماباماز | تعادل ساده | نه نظم مطلق، نه آشوب کامل، ترکیب متعادل |
ایییییی… | افراط | تعادل نوعی ترس است؛ باید یکی را قاطعانه انتخاب کرد |
ملوکساو۷دبلیو | تعادل در سطح بالاتر | گاهی تعادل خوب است، گاهی افراط لازم است |
کیازدهیازده! | افراط در سطح متا | تعادل در متا هم بیمعنی است؛ فقط یک طرف را بگیر |
و… | تا سطوح متای بیپایان | هر سطح، سطح بالاتری را نقد میکند |
مفهوم «متا» در داستان چیست؟
کلمه «متا» یعنی «دربارهی خودِ چیزی فکر کردن.»
مثلاً:
- متا-فکر یعنی فکر کردن دربارهی فکر کردن.
- متا-تعادل یعنی فکر کردن دربارهی تعادل بین تعادل و افراط.
در داستان، هر بار که شما وارد مرحلهای از تصمیمگیری میشوید، یک شیطان جدید میآید که شما را به مرحلهای بالاتر از تفکر دعوت میکند. این باعث میشود گاهی در چرخهای بیپایان از تحلیل و تفکر گیر بیفتید و نتوانید عمل کنید.
رندوم بودن جهان چطور به داستان ربط دارد؟
داستان نشان میدهد در نهایت گاهی باید به سراغ تصمیمگیریهای رندوم یا تصادفی هم برویم. چون اگر همیشه دنبال تصمیم کامل و دقیق باشیم، دچار تحلیل فلجکننده میشویم.
دنیای ما پر از اتفاقات تصادفی است و نمیتوان همه چیز را پیشبینی یا کنترل کرد. پس رندوم بودن بخشی از واقعیت و پذیرش آن، بخشی از مسیر انتخابهای ماست.
جبر یا اختیار؟ مسئله کجاست؟
داستان به صورت نمادین بحث جبر و اختیار را مطرح میکند:
- جبر یعنی همه چیز از قبل تعیین شده است.
- اختیار یعنی آزادی واقعی در انتخاب داریم.
اما نکته این است که حتی وقتی اختیار داریم، پیچیدگیها و سطوح مختلف تصمیمگیری ممکن است مثل جبر عمل کنند و ما را در چرخهای از تردید و تحلیل نگه دارند.
پیام داستان این است که باید به جای گرفتار شدن در این پیچیدگی، با اراده و تصمیمگیری آگاهانه زندگی کنیم.
درسهای زندگی از داستان «In The Balance»
- تفکر و تعادل خوب است، اما زیادهروی در تحلیل ناپسند است.
- گاهی باید دست به عمل زد، حتی اگر انتخاب کامل و مطمئنی نباشد.
- زندگی پر از تضادهاست؛ نه نظم مطلق نه آشوب مطلق، بلکه تعادل دینامیک است که معنا میآفریند.
- قبول کنیم بخشی از جهان رندوم و غیرقابل کنترل است و باید با آن کنار بیاییم.
نتیجهگیری
این داستان کوتاه اما پرمعنا، به ما یادآوری میکند که زندگی، انتخاب و تعادل از موضوعات پیچیده و چندلایهاند و باید میان تفکر و عمل توازن برقرار کنیم.
اگر فقط فکر کنیم و تحلیل کنیم، میمیریم؛ اما اگر بدون فکر عمل کنیم، ممکن است اشتباه کنیم. بهترین راه آن است که با تعادل و شجاعت، زندگی را تجربه کنیم.