ما ایده داشتیم و به اینجا رسیدیم که شرکت داشتیم.
جونم براتون بگه که تو تاریخ ۱۳۸۹/۰۵/۱۶ به مدیر عاملی دامون طاهری و ریاست هیات مدیره بنده حقیر شرکتمون به ثبت رسید. ولی هییت مدیره کجاست منم و دامون . خب چی میشه هرچه کمتر بهتر.
حالا وقتشه بفروشیم . ولی دوتایی به این فکر کردیم که مشتریا باید اومدن با یه جای باحال مواجه بشن. یه ضرب المثل هست که میگه عقل مردم به چشمشونه .ما هم جوگیر که بابا الان یه جای خوب بگیریم بعدش بیشتر در میاریم و هم هزینه ها درمیاد هم کلاس داره.
راه افتادیم از بالاشهر تا پایین شهر از این بنگاه به اون بنگاه تا یه جا خوب پیدا کنیم. آقا میگفتیم روزی یه دونه بفروشیم میشه ماهی سه میلیون یه میلیونشم بدیم اجاره میمونه دو میلیون دوتا هم سایت بگیریم خوبه ماهی دو سه میلیون واسه هر کدوم میمونه.
یه شانس آوردیم دامون یه دوست داشت اسمش محمد بود که تو کار آسانسور بودن بعد این گفت ماهم دنبال یه جای خوب هستیم و دفترمونو تحویل میدیم. بیاید با هم بگیریم تا هزینه ها سرشکن بشه. 😀 خدا رو شکر این یه بار یکی پیدا شد به ما یه چیزی یاد بده.
سرشکن کردن هزینه ها
ادامهٔ “تجربه دوم – اول درآمد بعدا هزینه”